احساس بد
مث همون سیبیه که اولین بار
خورد تو سر گالیله
و گالیله اون قانونه رو کشف کرد
بی دلیل،
میاد و میاد و میاد و میاد و میاد و میاد
تا بخوره تو سرت
بعد میره کنجی کز میکنه
و تو در بحرش نیستی
ولی مث شیر آروم آروم کف میکنه میاد بالا و بالا و بلا
و بزرگ میشه
حالا در درونت یا بیرونت مهم نی
دوست داشتیم پولی داشتیم
میدادیم به یه دو تا شریفی
یه برنامه ای مینوشتن
که تمام این احساسای بد رو جمع کنه یه جا
با جارو هی تو سرشون بکوبه
هی بازخخواستشون کنه
که بشن احساس خوب
احساس گل و بوته و چه چه و مه مه
ا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر