سوار اسبمون بودیم
سیصد هزار نفر سواره
چارصد و هشتاد هزار نفر پیاده جلومون صف کشیده بودن
ما هم سوار اسبمون بودیم
لشگرمون هم پشتمون بود
ما هم بودیم
بچه ها رو از دهات مهاتای اطراف جمع کرده بودیم
لشگر وحشی داریم
هر کدومشون سر جمع دویست نفری رو چپ میکنن
نسیمی میومد
چشم تو چشم سر لشگر اونا شدیم
امروز روزی بود
که قرار بود تاریخ رقم بخوره
میخواستیم یه رقمی بهش بدیم
که با لباش تا اخر عمرش بازی کنه
تاریخو میگم
یه رخ به بچه هامون کردیم
همه پلنگ بودن
عین سگ هار میخواستن تیم حریف رو بدرن
نگاه سر لشگر تیم حریف کردیم
نسیم میوزید
میدیدم که عرقی رو پیشونیش جاری شد
شمشیر رو بردیم بالا
بازم نسیم میوزید
نشونش گرفتیم به سمت حریف
که برید کونشون بزارید
بازم نسیم میوزید
به جلو تاختیم
امروز روزی بود
که تاریخ میخواست رقم بخوره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر