۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه





برای هوشنگ بنویسید
از خستگی های راه
از انتظار در فرودگاهها
از رسیدن ها و نرسیدن ها
از مردی ها و نا مردی ها
از ارگی ها، تیریسام ها، دابل پنتریشن ها
از لحظه پژمردن عشق و شکوفیدن غم
از حس غریب تنهایی حتی وقتی با گله ای از آدمهایی
بگویید
این وهله ها را
باز خوانید
باز شمارید
این خاطرات تلخ
بسرایید
از پایان های تلخ
و تلخی های بی پایان
برای هوشنگ بگویید
بنویسید
گوش میدهد
میخواند
و باشما سهیم میشود
و شاید بشود بهانه ای
برای بازشمردن دفتری جدید
در فرهنگ و ادب پارسی





۳ نظر:

  1. حاج هوشنگ
    بازم دیروز
    تقاضای نوشتن کردی
    از گذشته های دور
    روزگاری
    یا شاید روزگوری
    که می شستیم و
    راکی می دیدیم
    بستنی دو تومنی لیس می زدم
    توپ دولایه شوت...

    پاسخحذف
  2. از دور ..7 سالم بود پسر همسایه مسود بلد بود زنجیر دوچرخه قناری مو جا بندازه ..همه جونش سیاه میشد ..ولی یه جوری انگار کیف میکرد ..خودش دوچرخه داشت ..پا میزدیم مسابقه مثلا ولی وسطاش هی پا سست میکرد کم رکاب میزد که منم برسم..بهم یاد داد بدون دست دوچرخه سواری کنم ..کمکی های چرمو خودش باز کرد برام :)..میرفتیم بستنی میخریدیم کنارش یه مغازه داشت آکواریوم و ماهی ..ما بستنی لیس میزدی ماهیارو نگاه میکردیم ..گاهی میدیدم دلمون نیس به رفتن باز یه بستنی دیگه ...باز رکاب میزدیم باز زنجیر چرخ من در میومد ..یکی ازین بعد از ظهرا رو الان میخوام ..یه آدمی که خواستنش بی دلیل باشه واسه هیچ بخوامش..بی دردسر..یکی ک وقتی نمیرسی اخم نکنه ..برات وایسه ..به پات شاید.. راسی چنتا میشه نوشت ؟:)

    پاسخحذف