۱۳۹۱ فروردین ۲۶, شنبه




حاجیتون بود و خودشو و حاجیتونو دو تا پلنگ، سه تا خرسم از دور داشتن میرسیدن
وضعیت خفن بود
حاجیتون هوشنگ واستاده بود یه نیگا به پلنگا، پلنگا یه نیگا به حاجیتون
یه دستی به سیبیلمون زدیم
از استایلش خارج نشده باشه
دوباره یه نیگا انداختیم
خرسا داشتن میرسیدن
باید کاری میکردیم
آستینا رو بالا زدیم
دوباره سیبیل رو چک کردیم
یا علی رو گفتیم
پریدیم وسط صحنه 



 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر